مولانا جلالالدین بلخی از جمله کسانی است که نگاهی عرفانی به حادثه کربلا دارد . مولانا در در دفتر ششم مثنوی نقل می کند که در روز عاشورا اهل حلب از مرد و زن در قسمتی از شهر گرد میآمدند و عزاداری میکردند و ظلمهای یزید بن معاویه را بر میشمردند و آه و فغانشان تا دور دست شنیده میشد . یکی از روزهای عاشورا یک غریب شاعر وارد حلب شد و به جستجو آمد که چه شده و چه خبر است؟ کدام بزرگی از این شهرتان تازه در گذشته است که چنین فغان میکنید مرا توجیه کنی
ای گل سر سبد باغ ولا مهدی جانبه کنار پدر خویش بیا مهدی جان
سوزد از زهر هلاهل جگر بابایتای به درد من دلخسته دوا مهدی جان
از سر مهر سرم را تو به دامان بگذارکن پدر را ز سر مهر دعا مهدی جان
زهر آتش زده بر جان من و می سوزدهمچو شمعی ز سرم تا کف پا مهدی جان
روزم از زهر هلاهل شده همچون شب تارجگرم سوخته از زهر جفا مهدی جان
گرچه سوزد جگرم ز آتش این زهر ولیمن بمیرم ز غم کرب و بلا مهدی جان
خانه ی حضرت زهرا (س) که ز آتش می سوختسوخت از درد و غم و غصه مرا مهدی جان
د
جمعی به سر کوی تو پیمانه بدستند
بعضی شده حیران، ره میخانه نشستند
موجی لبِ پرگار به حالِ دَوَرانند
جمعی ره خمخانه گرفتند و برستند
آنان که شده رهروِ این وادیِ جان گیر
جامی بِرُبودند و ز دنیا، بگذشتند
تا عشق تو شد در دل مستان همه جا، می
پیمانه گرفتند و دو صد توبه شکستند
ساقی مکن امشب غم دوران تو بهانه
کاین خیلِ* خُماران همه پیمانه بدستند
بنما ز کَرَم راه نهان ، از درِ دیگر
هر چند رقیبان، درِ میخانه به بستند
زین ره نشود بی می و معشوق گذر کرد
در میدان جنگ ما نیز به یک فرمانده نیاز داریم. من از اردیبهشت سال جاری خدمت مقام معظم رهبری هم در جلسه خصوصی و دو نفره و هم در جلسهای با حضور مسئولین عالی رتبه گفتم شرایط امروز ما شرایط جنگ روانی دشمن و جنگ اقتصادی است و در مرحله جنگ کشور به یک فرمانده نیاز دارد تا دشمن را وادار به شکست کند. در این مقطع پیشنهاد من این بود که خدمت مقام معظم رهبری گفتم خود جناب عالی به عنوان رهبر نظام و انقلاب فرماندهی این جنگ را عهده دار شوید و همه دولت قوا و مسؤ
سورۀ توبه
امیرالمؤمنین علی را رضیالله عنه پرسیدند که چرا بر سر این سورت بسمالله الرّحمن الرّحیم ننبشتند؟ گفت: زیرا کلمۀ بسمالله زنهاریست و این سورت بیزاریست. و بیزاری و زنهاری باهم نباشد.
امّا قصۀ حرب حنین
یک
آن بود که چون رسول صلّی الله علیه وسلّم مکه را فتح کرد خبر به هوازِن بردند که محمد مکه را فتح کرد و دو هزار سوار از مکه به وی پیوست و قصد شما دارد. مهتر ایشان مالک عَوف بود. ایشان را گفت: «یا فوم، ما ماندهایم در عرب که زبون محمد نگش
دخترکی راه راه قسمت اول .
ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
هر سال محرم که از راه میرسید، حال و روزش به هم میریخت. عزای عالم و آدم بر دلش سنگینی میکرد. سعی میکرد به روی خود نیاورد و خود را کاملا عادی جلوه دهد، اما هیچ وقت دروغگوی ماهری نبود. بیشتر از جمعها فاصله میگرفت و در کنج تنهاییهایش میخزید. کمتر صدایی از او شنیده میشد.
هر چه امیر و دیگر رفقایش پا پِیاش میشدند که او را هم شبها با خود به هیأت ببرند، نمیرفت و هر بار با ترفندی دست به سرشان میکرد. یکی دو باری هم که به زور خفتش کردند
درباره این سایت